گردش مامان و دختر
چهارشنبه فرصتی پیش اومد که من و دخترک یک بعد از ظهر و شب را باهم به تفریح بگذرونیم. پارک و بستنی و ذرت و آب میوه و بادکنک و خرید و خوش گذرونی!!! بعد از کلی گردش و بازی رفتم جلوی یک گروه نوازنده که گوشه ای از پاساژ داشتند هنر نمایی میکردند نشستم تا کمی خستگیم در بره و بابا رضا هم از استخر به ما بپیونده که در کثری از ثانیه دیدم بدنت شل شد و خیلی بامزه به خواب رفتی! و صدای ساز و آواز اونها شد لالاییت عزیزم! و من هم از خدا خواسته نزدیک سه ربع همانطور بچه به بغل نشستم تا رضا رسید! ...